علی سیف محمدی استاد مسلم فرش ایرانی
باورم نبود برای دیدن همولایتی عزیزم آقای علی سیفمحمدی که هر دو در یک شهر زندگی میکنیم باید ۴۰ کیلومتر راه بروم و ۳۵ کیلومتر برگردم. من در شرق تهران و او در غربِ غرب.
شادروان قنبر پلویی خیلی زود از دنیا میرود، بیآنکه اموالی برای یتیمان خود برجای نهد. یتیمی و فقر تنها درد محمدباقر فرزند ۶ سالهی قنبر نبود. چرا که او سه سال بعد مادرش را نیز از دست داد. محمدباقر ۹ ساله برای گذران زندگی از روستا به شهر مهاجرت میکند و به کارهای ساده ولی سخت! مانند کارگری مشغول میگردد. او مدتی شاگرد بقال در سرچشمه بود و سپس به انتظامات بانک کشاورزی پیوست. کار در بانک علاوه بر تامین مالی زندگی او، موجب ارتقای دیدگاه وی در زندگی شد که نتیجه آن را در تربیت فرزندان وی میتوان مشاهده کرد. کودک فقیر و یتیم دیروز، در پی تلاش و سختکوشیاش و پس از ازدواج با ساراخاتون لبافی مالک چندین هزار متر زمین در روستا شد و دارای فرزندانی نمونه، موفق و صاحب نظر.
محمدباقر و سارا خاتون در ۱۹ اردیبهشت ۱۳۳۱ صاحب فرزند جدیدی در تهران میشوند که به احترام پدربزرگ بر او نام قنبر نهادند. قنبر را در خانه علی صدا میکنند و نام فامیل را از پلویی به سیفمحمدی تغییر میدهند. به این ترتیب این فرزند در روستا به نام علی سیفمحمدی شناخته میشود. محمدباقر پس از ۷۲ سال کار و تلاش در ۱۷ دیماه ۱۳۷۳ و در پی آن ساراخاتون در اردیبهشت ۱۳۸۹ راهی سفر آخرت میشوند و پیکرشان در قبرستان کهنه برگجون به خاک سپرده میشود. اگر چه این عزیزان دیگر نیستند اما علی سیفمحمدی با بغض در گلو و احترام از آنان یاد میکند و پیش از نام آنان از واژه زندهیاد استفاده میکند.
علی در سال ۱۳۴۹ موفق به اخذ مدرک دیپلم ریاضی از دبیرستان علمیه تهران شده و پس از عدم پذیرش در کنکور، آبان ماه ۱۳۵۰ وارد خدمت وظیفه شده و دو سال در ژاندارمری و در نواحی کرمان و سیستان انجام وظیفه میکند. او در ۱۳۵۲ و پس از دو روز از اخذ کارت پایان خدمت به کمک آقای حایری همکار پدرش به آقای حبیب میراخور معرفی میشود تا به کار حسابداری فرشفروشی وی در خیابان فردوسی مشغول شود. علی آقا با هدف گذران زندگی به طور موقت در این کار مشغول شد تا سرِفرصت کار مناسبی را پیدا کند. اما او وقتی با این کار آشنا شد چنان جذب گردید که کارهای مناسبی را که آقای عنایت پورفرد در بانک ایران و فرانسه و زنده یاد پدرش در سازمان برنامه با حقوق ماهانه ۲۲۰۰ تومان فراهم کرده بودند رد کرد و به دریافت حقوق ماهانه ۷۰۰ تومان از آقای میراخور رضایت داد.
جناب میراخور که اکنون در خارج از کشور زندگی میکند در آن زمان به کار آنتیک و عتیقه مشغول بود. او فرشهای نفیس ایرانی را در خارج از کشور شناسایی کرده، خریده، وارد کشور میکرد. سپس فرشهای بازگردانده به میهن را به مشتریان ایرانی یا موزهها میفروخت. فرشهای کهنه خانهها را نیز شناسایی کرده و میخرید. آقای سیفمحمدی معتقد است اگر خبرگی در فرش و مجموعههای نفیس فرش را به صورت هرمی ترسیم کنیم، آقای میراخور در راس هرم است.
خانه آقای سیفمحمدی مملو از فرش و صنایع دستی مشابه بود. بجز کف فضاها، انواع این صنایع بر دیوارها و روی میزها قرار گرفته بودند:
– نمکدان یا وسیله جالبی که برای نگهداری و حمل نمک بود.
– سررف که برای تزیین تاقچه و یا سینه اسب کاربرد داشت.
– مالبند بافته شدهی بانو قشقایی خواهر خسروخان قشقایی که در گذشته مخصوص بستن بار روی چارپایان بود ولی امروز تنها نقش تزیینی دارد.
– کارها و ایدههای نو در این صنایع مانند جای دستمال کاغذی.
– وسیلهای قدیمی اما با عملکردی جدید در خانه مانند خورجین که به عنوان رومیزیِ میز تلفن و جایی برای قرار دادن دفتر تلفن و یادداشت مورد استفاده بود.
آقای سیفمحمدی درباره هنر و صنعت فرش با علاقه خاصی و با وسواس در انتخاب واژهها چنین گفتند:
چند روز پس از شروع به کارم به طور کاملا اتفاقی با فردی خاص به نام آقای میراخور، متوجه شدم قدم در ساحل اقیانوسی گذاشتهام به وسعت مشرق زمین و عمق ده هزار سال تاریخ. خطر کردم و در این اقیانوس وارد شدم. گوشههایی از آن را کاویدم به اندازهی وجودم. تا امروز از اعماق ۲۵۰۰ ساله این اقیانوس تکههایی بیرون آورده و در موزهها نگهداری میکنند که تاریخ این هنر را در ایران نمایندگی میکند.
فرش پیرو بافندگی و ریسندگی بهوجود آمد و پاسخگوی بخشی از نیاز جامعه قدیم بوده و هنوز هست. زنان در جامعه چوپانی که ابتداییترین زندگی اجتماعی انسانهاست، وسایل زندگیشان را می بافتند. بافندگی ابتدا با حصیربافی، نمدمالی و گلیمبافی شروع شده و با قالیبافی به تکامل رسیده بود. این مسیر شاید پیشینهای ۹ هزارساله داشته باشد. اعماق ۹ هزارساله این اقیانوس اما خیلی تاریک است و گریزی به حدس زدن و نقد کردن این حدسها نیست تا زوایای تاریک آن روشن شود.
من در طول شاگردی خودم با آقای سیروس پرهام آشنا شدم که به نزد استادم آقای میراخور میآمد و از فرشهای عشایری و روستایی عکس و مطلب تهیه میکرد. آنجا بود که فهمیدم فرش یک زیرانداز نیست. بلکه یک گسترهی فرهنگی وسیع است که از زوایای تاریخی، فرهنگی، بومی، اقتصادی، اجتماعی و سیاسی قابل بررسی است و تمام ابعاد یک اجتماع انسانی را در خود دارد.
انسانها وقتی از زندگی چوپانی به روستایی رسیدند هنوز برای رفع نیاز برخی ابزار و وسایل زندگی را میبافتند. وسایلی مانند جوراب و لباس و کلاه و قاشقدان و نمکدان و تیروکماندان و تزیینات اسب و شتر و روزینی و خورجین و …. تا قالی (در برگجهان نیز ما شاهد بافتن جوراب و کلاه و شال و تنگ و ریسمان و گوال و … بودهایم). تا اینکه زنان روستایی کمکم به ذوقآزمایی پرداختند. نتیجه چیزهایی شد که شایسته موزهها و کلکسیونها شد. بانوانی که هرگز نمیدانستند دستبافتههایشان روزی زیر نگاه زیبابین هنرمندان به عنوان یک محصول یا کالای هنری شناخته میشود.
در این راستا فرششناسان معتبری از اروپا و آمریکا به پژوهش پیرامون این هنر پرداخته و کتابها نوشتند. تعدادی از ایرانیان نیز پس از آن به جرگهی تحقیق و نگارش تاریخچهی این هنر پیوستند. بنده چند نمونه از این آثار را که به کتابهای مرجع بدل شدهاند به شما نشان میدهم. علاوه بر آنها مجلاتی نیز بهطور تخصصی به فرش پرداختند که دو نمونه را نشانتان خواهم داد.
یکی از کتابها نتیجه پژوهشهای آقای پرهام است: دستبافهای عشایری و روستایی فارس. راجع به پرهام و ماخذ پژوهش وی قبلا گفتم. کتاب سیری در هنر نوشته پروفسور پوپ آمریکایی است. این مجموعه ۱۳ جلدی به کوشش پرهام ترجمه شد. با توجه به یافتههای باستانشناسی پس از پروفسور پوپ، آقای پرهام دو جلد به آن مجموعه افزود و مجموعه ۱۵ جلدی به چاپ رسید. شادروان پروفسور پوپ شرقشناس و بهویژه ایرانشناس بود. او معتقد بود در هیچکجا مثل میدان نقشجهان اصفهان این تعداد آثار بیبدیل یکجا جمع نشدهاند. او به ایران و اصفهان تا جایی علاقمند بود که وصیت کرد در کنار پل خواجو دفن شود. پس از وی همسر او نیز همین وصیت را کرد و اکنون آنجا مدفن این بزرگان است.
گفتم: علی آقا تاکنون درباره فرش گفتید. سخنان شنیدنی زیادی هم دارید. حال به سرگذشت حرفهای خود بپردازید.
جناب سیفمحمدی گفتند:
دو سال و نیم نزد آقای میراخور شاگردی کردم. اگر ایشان نبود من اکنون شاید یک فرشفروش معمولی بودم. بعد از دو سال و نیم حقوقم مکفی نبود. حقوق ماهانه ۷۰۰ تومان با ازدواجم در سال ۵۳ به ۸۰۰ تومان و با تولد نخستین فرزندم در سال ۵۴ به ۹۰۰ تومان افزایش یافت. اما این مبالغ پاسخگوی زندگی نبود و استادم نیز حاضر به افزایش حقوق نشد. تنگدستی مرا به کسب درآمد بیشتر وادار میکرد. مجبور به ترک محل کار شدم. ۶ ماه در خیابان فردوسی سرپا دلالی فرش میکردم و به توریستها میفروختم. سپس در خیابان خردمند جنوبی مغازهای خریدم و آن را در سال ۱۳۵۶ افتتاح کردم. تا سال ۱۳۷۲ آنجا بودم. در آن سال به بازار رفتم و تا اکنون در بازار هستم.
قبلا صادرات فرش داشتم. اکنون سفارش بافت میگیرم. یعنی مشتری خواسته خود را بیان میکند و من براساس خواسته او با طراحان گفتگو کرده و خواست مشتری را به طرح تبدیل کرده و پس از تایید طرح آن را به بافنده داده تا فرش را ببافد. گاهی نیز خودمان ایدههایی برای طرح فرش داریم و آن را به بافنده داده میبافد. سپس فرش را به مشتریان عرضه میکنیم.
مغازه کوچکی در بازار دارم. معتقدم هر کس باید کار خاصی بکند. از سالها قبل من در مغازه کتابخانه کوچکی دایر کردم. چنین چیزی پیش از آن سابقه نداشت. هرچند حالا کسان دیگری هم این کار را کردهاند. معتقدم شناخت فرهنگ فرش برای مردم ایران مانند شناختن قرآن و شاهنامه ضروری است. درک مردم ایران بدون هریک از این سه، درک کاملی نیست. حال تا چه حد مردم به این ضروریات میپردازند به عهده خودشان است.
شما با توجه به علاقهتان به فرهنگ فرش و اینکه معتقدید باید کار خاص کرد و با یک فرشفروش معمولی تفاوت داشته باشید بجز کار متداول فرشفروشی چه کارهایی کردهاید؟
پس از شاگردی خدمت جناب میراخور و آشنایی با جناب پرهام ارتباطم را با اساتید فرش حفظ کردم. مثلا آقای محسن محسنی. او یکی از اساتید مسلّم فرش ایران است. ادیب و شاعر است. مدیر فروش شرکت سهامی فرش و قایم مقام شرکت فرش نیز بوده است. مدتها تولیدات کرمان زیر نظر وی بود. صاحبنظر و تحلیلگر فرش ایران است.
ما در گردهماییها حضور مییابیم و برای ارتقای این صنعت و هنر میکوشیم. یکبار به طور خیلی اتفاقی متوجه شدم سازمان ملل در برنامه اسکان بشر (یونایتد هابیتت) مراسمی را در ارتباط با فرش و مسکن برنامهریزی کرده است و برای دریافت مقاله در این موضوع آگهی کرده است. متاسفانه این خبر چنانکه شایسته بود از مجاری سازمانهای مسئول به آگاهی صاحبنظران فرش نرسید. به این دلیل که گفتند کسی نیست که در این زمینه بتواند مقاله بدهد.
اما من مقالهای با عنوان طبیعت- عشایر – فرش- مسکن تهیه کردم که زحمت ویراستاریاش را استاد محسنی برعهده گرفتند. برنامه چنین بود که اگر مقالهای فرستاده شود و توسط داوران برنامه پذیرفته شود، هم مقالهاش در کتاب مقالات مراسم به چاپ میرسد و هم در مراسمی که به این مناسبت در مقر سازمان یونسکو در وین برپا میگردید نویسنده مقاله میتوانست حضور یافته و ضمن تشریح مقاله فرشی را نیز آنجا بفروشد. مقاله من به ویژه چون راجع به عشایر بود پذیرفته شد و در کتاب مذکور در چهار زبان فارسی، انگلیسی، اسپانیایی و فرانسه به چاپ رسید. اما حضور در مراسم مربوطه علیرغم برنامهها و تدارک زیادی که برای معرفی فرش ایران داشتم، از سوی مسئولان ایران پیگیری نشد.
من به واسطه فعالیتهایی که در این زمینه داشتهام از سوی سازمانهای مختلف مورد تشویق قرار گرفته و مفتخر به دریافت لوح و هدایای دیگر شدهام. گاهی نیز برای سخنرانی در مراسم یا حضور در نمایشگاههای مرتبط دعوت شدهام، که یک نمونه آن برای سخنرانی در مراسم فرهنگستان هنر بود. برنامه یک ماههی این مراسم در موزه هنرهای معاصر و تا ساعت ۷ شب بود. ولی چون من نمونههای زیادی از فرشها را با خود بردم و درباره آنها گفتگو کردم، سخنرانیام بهقدری مورد پذیرش حاضران قرار گرفت که زمان برنامه آن شب را به خاطر من ۲ ساعت بیشتر کردند.
نمونه دیگر اختصاص غرفهای رایگان در مرکز ملی فرش بود تا در آن به ارایه پیشنهادم برای خروج فرش ایران از بنبست موجود بپردازم. طرح یا برنامهی من موضوع پشم دستریس و رنگ گیاهی است. معتقدم برای خروج از بنبست باید به مزیت برتر فرش ایران برگردیم و آن پشم دستریس و رنگ گیاهی است. میدانیم باز کردن پشم و ریسیدن آن با دست آسیبی به الیاف پشم نمیرساند. الیاف پشم داخل نخ در این روش در حدود ۸ تا ۱۵ سانتیمتر خواهد بود. در حالی که اگر حلاجی پشم و تابیدن نخ با ماشین انجام شود طول الیاف به کمتر از ۲ تا ۴ سانتیمتر میرسد. رنگ هم اگر قرار باشد شیمیایی باشد نتیجه این میشود که همهی فرشهای تولید شده در ایران و مصر و عراق و ترکیه شبیه هم باشد. در آن صورت تفاوتی بین فرش ایران و جاهای دیگر وجود نداشته و حرفی برای گفتن نخواهیم داشت.
ما چون سرمایه اولیه پیادهسازی این طرح را نداشتیم برای دریافت وام به بانک مراجعه کردیم. طرح توسط ارزیابان بانک بررسی و سودآور اعلام شد و حاضر به پرداخت ۲٫۷ میلیارد تومان وام به ما شدند. اما چون طبق قوانین برای دریافت این مبلغ وثیقه ۴ میلیاردی لازم بود نتوانستیم وام را بگیریم. بدون این مبلغ طرح ما در مقیاس انبوه قابل اجرا نبود و اکنون با یکی از دوستان تشکلی داریم به نام تشکل دستریس ایران و با سرمایه مختصر خود در حال تولید و فروش پشم دستریس هستیم. البته بسیار کند.
با توجه به رقبای موجود، حال و آینده فرش ایران را چگونه ارزیابی میکنید؟
آینده فرش را باید از بعد سیاسی و اقتصادی ملاحظه کرد. بحث زیادی در موضوع آسیبشناسی فرش ایران در دانشگاهها مطرح است. اما به نظر من کشورهای رقیبی مانند چین و پاکستان اگرچه از طرح و نقش ایران استفاده میکنند اما سبک رنگآمیزی خودشان را دارند (اصولا هرجایی سبک رنگآمیزی خودش را دارد). رکود سنگین و در حد صفر امروز فرش ایران نه به واسطه این موضوع بلکه محصول سایهی سنگین سیاست خارجی است.
رنگ قالی ابتداییترین موضوع نشاندهندهی محل تولید آن است. هر شهر ایران و کشورهای رقیب سبک رنگآمیزی خودشان را دارند. اگرچه با تقلید از طرح قالیهای ایران و به دلیل تورم و گران شدن تولید فرش در ایران قادر به رقابت در بخش صنعت و تولید انبوه و ارزان با کشورهایی مانند هند و پاکستان نیستیم، اما در بخش هنر فرش – هنوز که هنوز است – هنر نزد ایرانیان است. ما در هنر فرش رقیب جدی نداریم. برند فرش ایران هنوز پابرجاست و اگر قرار باشد یک مقام بلندپایه کشوری به فرد دیگری فرش هدیه بدهد، حتما آن فرش تولید ایران است.
جالب است بگویم در یک مناقصه بینالمللی که برزیل درخواستکننده کلیم سفید بزرگی بود من شرکت کردم. میخواستند روی این گلیم بعدا خودشان نقاشی بکشند. من با در نظر گرفتن تنها ۳ دلار سود در هر متر مربع قیمت ۳۰ دلار را برای هر متر مربع پیشنهاد داده بودم. برنده مناقصه از کشور هند با قیمت هر متر مربع ۱۵ دلار بود.
بنابراین در صنعت فرش ایران دو عامل تورم و سیاست خارجی باعث نگرانی است. در صورت تنشزدایی سیاست خارجی و حضور جدی دوباره فرش ایران در بازار جهانی و رفتن به سمت طرحهایی مانند پشم دستریس و رنگ طبیعی و مانند آن آینده فرش ایران میتواند روشن باشد. زیرا در آن صورت قیمت ۲ تا ۳ برابری فرش ایران نسبت به فرش مصر و عراق و ترکیه و نظایر آنها توجیهپذیر است.
اما به هر حال فرش نیز مانند سایر رشتههای هنر نیازمند اسپانسر است. به پشتیبان مالی نیاز دارد. نگاه مردم را به فرش و سایر صنایع دستی و تولیدات ایران باید عمیق کرد. چرا وقتی به دیگران هدیه میدهیم و کادویی میخریم فرش یا صنایع دستی نباشد؟ آیا این کالا بهتر از آرکوپال نیست!
یادم هست افرادی به برگجهان آمده و فرش کهنه مردم و مساجد و حسینیهها را میخریدند. یا بیان کردید آقای میراخور هم در تهران این کار را میکرد. چرا؟
گرایش به فرش کهنه دو دلیل دارد. یکی این که فرش کهنه ارزان است و برای صادرات مناسبتر است. دیگر فرشهایی است که سن زیادی (مثلا ۱۰۰ سال به بالا) دارند و فرش آنتیک یا عتیقه محسوب میشوند. به این فرشها فرش دستدوم نمیگویند. این فرشها به دلیل عتیقه بودن قیمت دارند. طرح و رنگ و سالم بودن در این فرشها مهم هست، ولی اصل موضوع عمر فرش است. این فرشها مورد پسند کلکسیونرها و موزهها و پژوهشگران فرهنگی و تاریخی است.
در برگجهان من با فرش نفیسی روبرو نشدم. دست کم از ۲۰ سال پیش تا حالا. برگجهانیها همواره فقیر بودند و فرش با طرح و رنگ و بافت خوب کالایی گران بوده و توسط آنها خریداری نمیشد. شاید این موضوع به تقلید از هم یا کمک گرفتن از هم نیز مربوط باشد. یعنی اینکه وقتی یک نفر از فلان فرشفروشی که فرش ارزان تولید سبزوار و نیشابور و همدان و سربند اراک را میفروخت فرشی میخرید، دیگر افراد برگجونی هم رفتهاند از آنجا فرش خریدهاند. این است که اغلب فرشهای ساکنان برگجون تولید این شهرهاست و فرش نفیس به حساب نمیآید.
اما گلیمی در حسینیه است که کار شاهسونهاست. شاهسونها از ورامین تا دشت مغان در حرکت بوده و در مسیر حرکت و با تلفیق فرهنگ هر منطقه کار کردهاند. گلیم یادشده با طرح زرندساوه کار شده و به متولیان حسینیه گفتهام که آن را نفروشند. بلکه بخشی از حسینیه را به نگهداری این گلیم، همراه سایر وسایل و ظروف قدیمی، مانند یک موزه اختصاص دهند.
سن فرش را چگونه تشخیص میدهید؟
از رنگ و طرح فرش. در طول تاریخ رنگها و طرحها تغییر کردهاند و اگر فردی از این پیشینه با خبر باشد میتواند براساس آنها سن فرش را برآورد کند. مثلا قبل از تاسیس شهرها طرح فرشها دارای خطوط راست و شکسته بود. خطوط منحنی پس از شهرنشینی در طرح فرشها وارد شد. همچنین ممکن است شما وجود رنگ زرد را در فرش تشخیص دهید ولی تمایزی میان انواع آن قایل نشوید. اما در چشم فرد خبره در حدود ۲۰ رنگ زرد قابل تمیز از هم است. هر زردی نیز بیانگر مکان و زمان مختلف برای تولید فرش به حساب میآید.
ما در ایران برای تشخیص عمر فرش روشی علمی و آکادمیک نداریم. همه دانشها سینه به سینه و تجربی است. من حتی برای تشخیص سن یک نمد بسیار پیگیری کردم و نتوانستم مرجعی بیابم. مراجعهام به سازمان میراث فرهنگی و دانشگاه تهران و موزه ملی بینتیجه بود. نمیدانم برای این کار به کجا باید مراجعه کرد.
صحبت از موزه در حسینیه کردید. آیا این ایده را نمیتوان برای برگجهان داشت. من در گفتگویی که با دکتر فرهی(نوهی شازده) داشتم، ایشان معتقد بود باید بنای حمام شاهان را بازسازی و به بنایی واجد ارزش میراثی تبدیل و از آن نگهداری کرد. آیا نمیشود همین بنا را پس از بازسازی به موزه تبدیل کرد و آن گلیم حسینیه و اشیا و ابزار قدیمی برگجون را در آن نگهداری کرد؟
ما برای تحقق این کار به سه مقوله فرهنگ، مدیریت و بودجه نیاز داریم. از اشکالات ما این است که دیرینه خود را نمیشناسیم. برای آن ارزش قایل نیستیم. شاید به ما آموختهاند دیرینهی ارزشمندی نداریم. همه چیز را دور ریختهایم. اگر موزه مردمشناسی در برگجون تاسیس کنیم به طور مثال ما چیزی از هنر بانوان سفرکردهی برگجون به دیار باقی نزد خود نگه نداشتهایم تا به موزه بسپاریم!
اما در بخش مدیریت هم ضعف داریم. شاید اگر آقای فیضآبادی به شورای روستا راه مییافت ما به انجام چنین اقداماتی در برگجهان امیدوار میشدیم. تحلیل این که چرا او به این شورا راه نیافت به عهده خود شما.
دو مقوله قبلی شرط لازم و تامین بودجه شرط کافی است. من حاضرم و میتوانم در این بخش فعال باشم. دکتر فرهی هم در همین مقوله میتواند کمک کند. اما تا دو مقوله قبل مهیا نباشد تامین بودجه دردی را درمان نمیکند.
توصیه شما به خانوادهها برای خرید و نگهداری فرش در خانهها چیست؟
هر کس به وسع خودش فرش بخرد. به دیگران فرش و صنایع دستی ایران را هدیه بدهد. توجه کنید که هیچگاه از ارزش فرش کم نمیشود و بجز کارکرد هنری و زیبایی، فرش میتواند کار کرد اقتصادی برای خانواده هم داشته باشد. فرش به طورعام زیرانداز مناسبی برای سلامت فرزندان در خانه است.
دست کم یک تا دوبار در سال پشت فرش نوررسانی و هوادهی شود تا فرش بید نزند. یعنی ۴ تا ۵ ساعت پشت فرش را در معرض نور و هوا قرار دهند. فرش را برای شستشو به کارخانههای مناسب بفرستند و در خانه نشویند. رنگ فرشهای ارزان ثابت نیست و فرش به اصطلاح دچار آسیب رنگدواندگی میشود. هر از چندگاهی با کشیدن کف شامپو فرش روی فرشها توسط تورهای پارچهای آنها را تمیز کنند. سپس با کشیدن پارچه مرطوب روی پرز فرشها و در جهت خواب پرزها آنها را مرتب کنند و تا خشک شدن آن روی فرش راه نروند.
عدهای از برگجونیها را که اغلب جوان هستند در حرفه فرشفروشی میشناسم. شما افراد باسابقه برگجونی در این حرفه را معرفی کنید.
تقریبا همه این افراد سردهی هستند و به نوعی مستقیما یا باواسطه از طریق من وارد این حرفه شدند. بجز آقایان علی پلویی (فرزند حجتالله) و مسعود خوشپور (فرزند محمود) که شخصا وارد این حرفه شده است.
وقتی اردشیر(اکبر) پورفرد در آلمان مدرکش را گرفت به او گفتم به تجارت فرش مشغول شود. او وقتی به امریکا رفت به خصوص در این حرفه فعال شد و مدتی بنده با ایشان در صادرات فرش کار میکردم. جواد اثباتی هم که اکنون ایران نیست در این حرفه مشغول بود. اما سعید لبافی در این حرفه موفقترین بود. او فردی لایق، با اخلاق و مبادی آداب، و با هوش است که به لحاظ مالی، اجتماعی و فکری رشد فوقالعادهای داشته و در بازرگانی فرش در خارج از کشور بسیار موفق است و به حضورش و وجودش در جامعه افتخار میکنم. او دو سه نفر دیگر از بستگان خود را در خارج مشغول کرده و در ایران هم مجید و محمد لبافی در این زمینه فعال هستند که همه جوان و اهل سرده هستند.
در مورد برگجهان سخن بگویید. میدانم شما نیز عضو گروه تحقیق تدوین کتاب فرهنگ و گویش برگجهان بودید.
ایده و شروع کار کتاب برگجهان با جناب آقای مجید جاننثاری بود. عمده مسیرها را او با برادرش پیگرفت. من نیز در میان راه به آنان پیوستم. کار به مرحله چاپ هم رسید. طرح روی جلد و متن آن هم آماده شد. اتفاقا متن شرح عکس روی جلد نوشته من است. (ببینید در برگجهان ما افرادی مثل شیخ حسین اثباتی را داشتیم. او یک فرد کاملا مذهبی بود. یعنی افراد مذهبی ما چنین افرادی بودند. ما از خانواده او برای انتخاب عکس وی برای روی جلد اجازه گرفتیم). اما قبل از چاپ صلاح دیدیم مطالب کتاب باز هم مرور گردد و نواقص آن برطرف و مطالب آن کاملتر شود تا کتابی در شان و آبروی روستا باشد.
در برگجهان افراد فرهیخته و تحصیلکرده به ویژه در رشته عمران و معماری زیاد داریم. پیشنهادم این است هنگام ساخت بناها حداقل با این افراد مشورت کنیم تا ۵۰ سال آینده بهخاطر وجود ساختمانهای ناموزون روستایمان زشت نباشد. ما در برخی زمینهها از گذشتگان خود که به سفر آخرت رفتهاند بیش از ۷۰ سال فاصله گرفتهایم. ولی بخش بزرگی از زندگی سنتی و غیرعلمی آنان بلکه به شکلیبدتر هنوز در زندگی ما جاری است. این یکی از آسیبهای اصلی زندگی اجتماعی روستای ماست. مانند دفع مستقیم فاضلاب در جویها و درهها و بهرهوری از آب آبیاری باغها که نیازمند بازنگری و تغییر است. ساختمانهای برگجهان با دانش ۵۰ سال قبل ساخته میشود. چرا از سپتیک استفاده نمیکنیم؟ این فاجعه نیست؟ خانهی ما در تلگ که ۲۰ سال است ساخته شده است اکنون جای مناسبی برای زندگی نیست. چون با دانش روز ساخته نشده است.
از سوی دیگر ما روزی در هر گوشهای از برگجهان از جوی آب و رودخانه و دره مینوشیدیم بدون هیچ دغدغهای، اما اکنون چه کسی جرات دارد این آبها را بنوشد؟ بسی جای تاسف است که ما در این موضوعات نه تنها پیشرفت نکردهایم بلکه زندگی اجتماعی ما دستخوش یک عقبگرد شده است. آنجا که باید از گذشتگان پیروی میکردیم نکردیم و جایی که باید شیوه غیرعلمی آنان را کنار مینهادیم به همان شیوه ادامه دادهایم!
پیشنهاد میکنم برای برونرفت از این مشکل فرهیختگان روستایمان مدیریت آن را به دست بگیرند.
از خانواده خود نیز بگویید
همسرم خانم محبوبه قلعهسرداری اهل اُزگل است. با وی در سال ۱۳۵۳ ازدواج کردم. در سال ۱۳۵۴صاحب فرزند شدیم. مجتبی که دارای مدرک لیسانس مدیریت بازرگانی است و در خارج از کشور زندگی میکند. سپس دخترم نرگس که او هم دارای لیسانس مدیریت بازرگانی است و در آخر پسر دیگرم محسن که لیسانس سختافزار کامپیوتر و شاغل در ایران است و همراه همسرش اینجا حضور دارند.
ممنون میشم شماره بگذارید. برای راهنمایی